دلم میخواد حرف بزنم T~T
بهم پیام بده خووو
منم حموم بودم چون😂
اونی از کجا بفهمم میخوای بحرفی خو
سلاااامممم!!!!* با یه لبخند خرگوشی شروع می کنه به معرفی کردن و صحبت کردن و گلوشو صاف می کنم * من دختر خرگوشی ام و می تونی هینامی صدام بزنی 🐇 من شما رو به چه نامی می تونم صدا کنم ؟ * در حین خندیدن دست دوستانه دادن 🤝*
+ تابستون به سرعت داره میگذره و من در طول درس و امتحانا حسابی برنامه داشتم یکیش هم وبلاگ نویسی ولی تا تابستونم شروع شد حس همه چیزم پریده * اونم به صورت مسخره ای * و خوب یه چشم به هم بزنم باید دوباره درس ها رو شروع کنم و ادامه بدم ...
++ این همه ایده من برای نوشتن پست کجا رفت ؟؟* وی در افکارش به نامه ها و ایده های فکری اش که بال می گشایند و می روند دست بلند می کنم و طلبشان را می کند ولی آنها رفته آن و حال عین یه خرگوش خنگ به افق خیره شده * ....
سلام🥺
خوبم امم تو چه طوری؟•-•*
خب بخواب@-@💔
سلاااام سارای عزیز!! از آشنایی باهات خوشبختم*
+ همچنان تو امتحاناتین؟؟؟ مگه میشه ؟؟ نهایت فکر می کردم همه تا ۱۶ ام امتحان دارن ...
یه چند سالی فکر کنم زندگی نداریم ...🤝
++ پس خوب بخون سارای عزیز تا خوب تموم بشن برات ♡
هنوزم به اینجا سر میزنی؟
فکر نمیکردم هیچ وقت قرار باشه جوابی بگیرم و جواب گرفتم، پس سر میزنی!
یک فرد ناشناس رندوم.
جالبه. میشه گفت برای منم دقیقا همین فرایند اتفاق میوفته. زمان مثل برق و باد میگذره.
شناس یا ناشناس، زیاد مهم نیست. صرفا پیام دادم، چون قبلا هم پیام دادم. حالا ساقه ای باشه یا نباشه.
صرفا یک گفتگو هست که شکل میگیره. برای همین ناشناس پیام میدم. اکانت هم ندارم اینجا.
میفهمم. شاید اثر بالا رفتن سن و مشغله های بیشتر و بزرگتر و مهم تره که دیگه همچین کارایی نمیکنیم. البته برای من لااقل اینجوره.