۲ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

اعتراف می کنم-^-

سلاممممم
خب از اونجا که امروز ۲۰۰روزگی وبمه تصمیم گرفتم به مناسبتش یه پست بگذارم(مدیونین فکر کنین قبلا هم میخواستم این پست رو بگذارم ولی تنبلیم میومد*-* )خب به هر حال اینجام و در خدمت تونم با سری پست های اعتراف گونه(همیشه اعترافت بیانی ها ازجمله پست های موردعلاقه ام بوده و کلی کیف کردم باهاشون امیدوارم مال منم بتونه فان باشهYY)

خب از اوجا که خیلی از بچه های بیان امسال کنکور دارن و خودمم تا همین ۴،۵ماه پیش کنکوری بودم تصمیم گرفتم با اعترافاتی از این دوران شروع کنم*^*

اعتراف میکنم که تو دوران کنکورم توی دستشویی و حموم خوابیدم*-*...خب چیه؟مامانم نمیگذاشت بخوابم و دعوام میکرد منم میرفتم مینشستم رو فرنگی یه چرتی میزدم البته یه بار پیش اومده یبارم رفتم حموم بعد چون سرد بود حوله رو پیچیدم به خودم نشستم کف حموم پشت درش خوابیدم😂😂...اونایی که میدونن جغدم میفهمن اونایی هم که نمیدونن بدونن😂البته الان به خاطر کلاس هام زود بیدار میشم...آره دیگه

 

اعتراف میکنم مامانم نمیگذاشت قبل کنکور کتاب بخرم و من تو این مدت فقط ۴یا۵ تا کتاب غیر درسی خوندم که از این ور و اون ور گیر آوردم و از این نظر خیلی تباهم"-"

 

اعتراف میکنم که مامانم همیشه غرولند میکنه که یا سرم تو کتابه یا تو گوشی...

 

اعتراف میکنم که تا حالا فقط دوتا کتاب رو به شکل pdf خوندم و کلا با pdfحال نمیکنم...بو و لمس ورق ها یه چیز دیگه است...

اعتراف میکنم که از کتاب های صوتی استفاده نمیکنم،من فقط با صدای مغزم حال میکنم یو نو؟

اعتراف میکنم که جدیدا یه جفت جوراب حوله ای خیلی خوش رنگ راه راه خریدم که خیلی راه رفتن باهاشون رو دوست دارم اصلا زیر پات خیلی نرمه واقعا کیف میدهT^T
این شما و اینم اولیویا،اون جوراب هام منم*~*

*اعتراف میکنم نمی دونم چرا این عکس رو چپوندم اینجا...فقط میخواستم توازن عکسا بهم نخوره آخه این بالا عکسی نداشت"^"(اصلا هم فکر نکنین میخواستم جوراب هامو نشون تون بدم اصلا هم خیال نکنین یه ساعته درگیره این عکسم "-" و پستم یک ساعت پیش آماده بود)*صرفا جهت معرفی کاکتوسم اولیویاست...اولا هم میتونین صداش کنین*-*خب عصره سایه افتاده عکسش خوب نشده به بزرگی خودتون ببخشین

اعتراف میکنم اصلا فلسفه پریدن از کتاب های ۱۰۰ صفحه ای دبیرستان رو به ۱۰۰ صفحه در یک جلسه فقط با ۳ماه اختلاف رو نمیفهمم...خب یه زمینه سازی چیزی خب حداقل مغزمون وا نره یهویی-_-

اعتراف میکنم مامانم پیش همه میگه خیلی خجالتی و کم رو هستم و اون موقع هست که میخوام اون شخصیت savage(نداشته ام😂)رو روکنم... حاجی مارو گرفتی؟! من برا یه پیاده روی ساده دور و بر محله ی خودمون باید بحث کنم با شما...اون وقت میگی بی دست و پاس...شیطونه میگه...اهم شیطونه خیلی چیزا میگه...*-* ولی خب من کلا در عموم دو روش بیشتر بلد نیستم یا معذب و خجالتی رفتار میکنم یا سرد و جدی...که خب روش دوم میزنه تو ذوق شون ولی عوضش خودم حال میکنه😂...اگه باز بگن تنها نرو ماهم باهات میایم...🔪
کلا علاقه ی وافری دارن والدین به اینکه بچه شون رو پیش بقیه سکه یک پول کنن:"

 

اعتراف میکنم که یک کتاب روانشناسی داشتم قبل کنکور که خیلی دوستش میداشتم و اونقدر خونده بودم که قسمت های مهمش رو زیرش خط کشیده بودم و خب دادمش به یکی از دوستام چون فکر کردم بیشتر از من بهش نیاز داره و حدس بزنین چی؟‌؟فکر کنم نخوندتش و من الان مثل چی پشیمونم😂...جاش تو کتابخونه ام خالیه واقعا...کسی ایده ای نداره که چطور میتونم پسش بخوام بدون اینکه بهش بربخوره؟‌؟

 

اعتراف میکنم امروز برای اولین بار قهوه اسپرسو درست کردم(قبلا هم خورده بودم ها ولی خودم تازه موکوپات گرفتم)و خب اصل اعتراف این نیست 😂اونایی که میدونن جوگیرم میدونن...اینه که یه آهنگ کلاسیک باز کردم و قهوه رو ریختم تو فنجون و بنا کردم به کتاب خوندن

اینم شواهدش😂...شواهد جوگیری مو میگم*مزه اش خیلی تلخ بود...برای من مساویه =با زهر)من قهوه مو شیرین میخورم ،شیرقهوه رو بیشتر دوست دارم*^*

اعتراف میکنم نمیدونم ملت چه جوری عکس های خوب و باکیفیت میگیرن ولی من نمی تونمXD

اعتراف میکنم یه برادر بی تربیت دارم که راضیم سر به تنش نباشه😂😂🔪

اعتراف میکنم دستشویی مکان امن منه😂و هر وقت میخوام کسی کاری به کارم نداشته باشه نیم ساعتی میام و میشینم اینجا و واسه خودم صفا سیتی میکنم😂

اعتراف میکنم من و دوتا دیگه از دوستام امسال همو سوپرایز بارون کردیم واسه تولد همدیگه چون بنظرمون تولد ۱۸ سالگی باید خیلی خاص باشه و خب برای من که امسال سال خاصیه کلا*~*...و خب حالا از فقدان ایده برای سوپرایز برای سال بعد رنج میبریم چون همه ایده ها ی پیشاپیش،پساپس و همون روز رو امتحان کردیمT^T

اعتراف میکنم وقتی یکی از بست فرندهام رو برای تولدش سوپرایز کردم از ذوق گریه اش گرفت و خب بازم اعتراف میکنم که حس خیلی قشنگیه که باعث بشی یه نفر از ذوق گریه اش بگیره:')

اعتراف میکنم من بیشتر از یک دونه بست فرند دارم و وقتی از بست فرندم حرف بزنم شما نمیدونین که دارم کدومش رو میگم...چون از اینکه با آدم ها وارد روابط سطحی بشم خوشم نمیاد و با آدم های کم ولی عمیق وارد رابطه میشم

اعتراف میکنم من وسواس دارم...و گاهی پیش میاد که موقع رمان خوندن یک پاراگراف رو ۳تا۴ بار میخونم

اعتراف میکنم امسال متوجه شدم چقدر از وسایل اتاقم بدم میاد چون همش رو مادر گرام خریده و خودشم چیده...منم که بوقم...آخا قبلا برام مهم نبود...یه جورایی احساس تعلق نمیکردم...اما الان حسرت به دل یه کتابخونه درست درمونم*-*

یه همچین چیزی هققق*^*البته که هنو خیلی مونده انقدره کتاب داشته باشم

اعتراف میکنم شاید با اولین حقوقم یه آینه تموم قد بگیرم...گاد خیلی دوستش دارم ...وگااااد از اینکه وقتی لباسی میپوشم مجبورم برم تو آینه تمام قد راه رو خودم نگاه کنم بدم میادXD

اعتراف میکنم اعتماد به نفسم پایینه ولی پیش دوستام اعتماد به نفس پیدا میکنم هر چی صمیمی تر کاذب تر😂

اعتراف میکنم بخشی از این پست تو اتاق فکرم نوشته شده😂

اعتراف میکنم وقتی چونه ام گرم بشه زیاد حرف میزنم مثل الان😂

اعتراف میکنم از اینکه جزئی از بیانم خیلی خوشحالم،بی نهایت:)))

اعتراف میکنم موقع شروع کردن این پست فکر نمیکردم انقدررر اعتراف داشته باشم...شاید یه بخش دومی هم براش نوشتم حالا بعدا

اعتراف میکنم خیلی ممنونم از کسایی که چرت و پرت های من رو تا اینجا خوندن و به این اعتراف رسیدن"-"\سپاس💙قلب آبی برا همه تون

 

پ.ن:اتاق فکر=WC...کیا خودشون فهمیده بودن؟😂😂*-*

اینم از ۲۰۰ روزگی وب *^*خوش بذگرونین...همه ۱۸ ساله ها به سلامتی مون🍻

پ.ن۲:کسایی که به سن قانونی رسیدن...راحت باشین،از خودتون پذیرایی کنید تعارف نکنین>•<

 

 

  • sara du
  • جمعه ۱۴ آبان ۰۰

Roses


آیا کسی که صبح از خواب بر می خیزد و خود را در این جهان بی رحم زیبا می یابد و فریاد خشم برمی آورد همان کسی نیست که شب ها از ترس کابوس های شبانه گریه ها و ناله هایش گوش رو میخراشد؟...و به راستی که این ناله ها دردناک تر از هر فریادی است که ترس را در درون خود پنهان می دارد، چرا که تماسی است با سرچشمه ترس...و در چنین نقطه هایی است که می توان حقیقت را لمس کرد،بوته ها را کنار زد،خار ها را به جان خرید و از شدت احساسات درونی متحیر شد.

  • sara du
  • شنبه ۸ آبان ۰۰
من عاشق سیاهی شب و ستاره های چشمک زن و غروب ارغوانی خورشید و صدای آواز گنجشک ها موقع طلوع خورشیدم
من عاشق اینم که موهامو به دست باد بسپرم و دوچرخه سواری کنم
من عاشق اینم که نفس بکشم و ریه هامو از هوای تازه پر کنم
من عاشق لمس درخت ها و جست وخیز کودکانه ام
من عاشق قدم زدن های شوخ وسرخوش توی خیابون هام
من عاشق بوی کهنگی وتازگی ورق های کتاب هامم
چون من یک دختر با عشقم!


괜찮아 괜찮아 아무것도 아니야
~`~`~`~`~`~`~`~`~`~`~
¡Fairies roam freely here

بنفشه ها /چه دل فریب اند/بر راه کوهستان
نویسندگان