Fantasy In F Minor

 Joel Rice

music image
Made By Farhan

 

-سلام،حالت خوبه؟
-سلام،ممنون مرسی خوبم خودتون چطورین؟
 

مکالمه ای که هر روز به سرعت توی ازدحامی از جمعیت رخ میده...مکالمه ای که لازم نیست برای جوابش فکر کنی چون جواب رو از قبل حفظی و کلمات توی ثانیه ای جاری میشن اما واقعا این همه ی اون چیزیه که میخوایم بگیم؟...همه ی ما میدونیم که همیشه نمیشه خوب بود و منم نمیخوام بگم به مردمی که میپرسن خوبی شرح حال بدیم چون همه مون میدونیم که چرا ترجیح میدیم فقط بگیم خوبیم...من میخوام بگم که چرا این سوال رو میپرسین؟واقعا چرا میپرسین وقتی که حال طرف اصلا براتون مهم نیست...چرا میپرسین وقتی که آرزوتون اینه که حال طرف بد باشه...

 

-سلام حالت خوبه؟
-میدونی چیه من خوبم اما تو حال مو بد میکنی!
 

این دورویی و ریاکاری آدمایی که هر روز مجبورم باهاشون این مکالمه ی دروغین رو داشته باشم حال مو بد میکنه...این نقشی که بازی میکنم حالمو بد میکنه...من از این حسودی های مسخره کلافه ام...آدما خسته ام میکنن...من خسته ام

-سلام حالت خوبه؟
-مرسی(منی که داره با طرف حرف میزنه)
-مگه برات مهمه منو به حال خودم بزار(و منی که داره درونم فریاد میکشه)
یاد گرگ بیابان می افتم...فکر کنم همه اون گرگ رو درون شون دارن...من اون گرگ رو درونم دارم...و گرگ من میگه عجله کن بدرش چنگال های تیزتو نشونش بده

[دارم لبخند میزنم]
-خودتون خوبین؟
[دارم این مکالمه ی مضحک رو ادامه میدم]
-...
-...
-...
آروم باش گرگ جان من باید روابط اجتماعی مو حفظ کنم
گرگ درونم:به چه مناسبت؟
:چون من باید مودب باشم تا خوب بنظر برسم تا دوست داشتنی باشم...
گ.د(درحالی که میدوعه وسط حرفم):ولی اونا همین الانش هم دوست ندارن...
(وسط حرفش):ولی اگه قضاوتم کنن چی؟
گ.د:تا همین الانشم قضاوتت کردن پس انقدر دلایل احمقانه نیار...
:خب اگه یه روزی کارم گیرشون باشه چی؟؟
گ.د:به درک اصلا چرا باید از همچین آدمایی یه روزی کمک بخوای؟
:کدوم آدما؟
گ.د:هی بیخیال خودت رو به اون راه نزن،همین آدمایی که پشت سرت حرف میزنن و جلو روت وانمود میکنن طرف تو هستن که برات خوشحالن،همین هایی که مدام دارن بهت حسودی میکنن حتی به نداشته هات...
:میدونم...اما...
گ.د:اما تو هم مثل اونایی...دورو...سکوت میکنی و به روشون لبخند میزنی درست مثل همین کاری که الان داری میکنی...داری با من میجنگی ولی این همش توی ذهنته و تو درواقع داری رولت رو بازی میکنی با همون لبخند ساختگی...منزجر کننده اس!
-...
-آه،ببخشید چی گفتید؟یه لحظه حواسم پرت شد
-میگم که...
-بله بله

گ.درون:چیه؟نمی خوای قبول کنی که تو هم مثل اونایی و روابط اجتماعی تو به نفع منافع شخصیت حفظ میکنی تا به وقتش تو هم از اونا استفاده کنی!
:بس کن!اینطور نیست...
گ.د:پس چطوریه؟!
:من فقط میخوام دوستم داشته باشن...
گ.د:اوه البته،دوستت خواهند داشت فقط وقتی که ازشون پایین تر باشی، فقط وقتی موفق تر باشن، فقط وقتی حس کنن از تو بهترن،اون موقع با ترحم نفرت انگیزی شروع به دوست داشتنت خواهند کرد!
: ...
گ.د:آفرین!همینه واقیت رو قبولش کن واقعیت تلخ رو قبولش کن،حماقت رو رها کن،همینه!
[چشمام تر میشن]
از اینکه هر روز صبح بلند شم و مامانم برام تعریف کنه که کی چی پشت سرم گفته متنفرم...کاش گوشام رو بگیرم کاش نفهمم...آخه چرا کسایی که دوست شون دارم و فکر میکردم دوستم دارن باید پشت سرم همچین حرفایی بزنن...من این رو بیشتر دوس دارم اینکه ندونم واقعا چه جور آدمین و بهشون یک لبخند گرم تحویل بدم....من این حماقت رو بیشتر دوست دارم...چون از اونا بیشتر،از ظاهرسازی های خودم متنفرم...از لبخند های فیک متنفرم...از اینکه منم یکی باشم مثل اونا خیلی بیشتر متنفرم

گ.درون:پس این ظاهر سازی ها رو تمومش کن
: ...کاش جزیره ی خودم رو داشتم...یک جا مثل میس تاویس...کاش میس تاویس خودم رو داشته باشم...فقط برای خودم به دور از این آدم ها وظاهرسازی ها...برای خود خودم
گ.د:تو داری فرار میکنی
:من فرار نمیکنم فقط میخوام آزاد باشم!
گ.د:ای ترسو!
:من ترسو نیستم!
گ.د:چرا هستی!
:گفتم نیستم!
گ.د:گفتم هستی!
:بس کن!
[اشکام سرازیر میشن]
لطفا تمومش کنین، منم مثل شماها یک آدمم منم نفس میکشم،من زنده ام،من وسیله نیستم پس بزارین زندگی مو بکنم...
من انتخاب نکردم که فرزند کی باشم پس نباید به خاطرش سرزنش بشم...اگه میتونستم انتخاب کنم انتخاب های بهتریم داشتم.‌‌..اگه این رویه ی ظاهری کنار بره شما هم انتخاب نمیکردین جای من باشین...نه که از جام پشیمون باشم فقط اینکه شما بهش عادت ندارین ولی من به دردهای خودم عادت کردم...اگه کفشای منو میپوشیدین پشیمون میشدین...پس به قول امینم جای خودتون زندگی کنین کفشای خودتون رو بپوشین...قسم به مقدسات من چیزی برای حسادت ندارم...قسم به مقدسات که با موفقیت من شما شکست نمیخورین...پس چرا ناراحتین؟
قسم به مقدسات که با شکست شما من موفق نمیشم...پس چرا باید خوشحال بشم؟
تمومش کنین من نمیخوام جای شما باشم،شما هم نخواین
تمومش کنین منم یک آدمم

 

-سلام،حالت خوبه؟
- ...

[اشکامو پاک میکنم]
من خسته ام ...من دیگه میخوام تمومش کنم...میخوام به این ظاهر سازی خاتمه بدم...گور باباشون...اصلا من سرد ومغرور و مضخرف،اصلا من روابط اجتماعی حالیم نیس...اصلا تو خوب...از اینکه بهت لبخند بزنم درحالی که میدونم چی تو ذهنته و تو هم لبخند بزنی درحالی که میدونی که من میدونم و بازم به نقش بازی کردن ادامه میدیم خسته ام...از این نقش ها خستم

-با تو ام،میگم خوبی؟
- ...

من خسته ام...

 

 

***

پ.ن:این پست یک تلنگره، برای خودم و برای شما، تا بیشتر خود واقعی مون باشیم.