سرده...
انگشتام یخ زده
دارم آهنگ گوش میدم

منتظرم...
میخوام از اینجا فرار کنم
دارم تو این شلوغی خفه میشم

آهنگ بعدی...
نه یه چیز غمگین تر میخوام
پاهام کم کم دارن بی حس میشن

لا لا لا...
love is pain
نورها توی سرم روشن میشن
دنیا جای عجیب غریبی میشه

یک قدم دیگه...
مردم به سمتم هجوم میارن
دیوونه میشم و شروع میکنم به دویدن

یک آدم دیگه...
از پا در میام،به زانو میفتم
اشک  هام  متوقف  نمیشن

ضربه ی آخر...
از آدم های این دنیا خسته میشم
اون بچه رو توی عمق تاریکی میبینم
حتما سردش شده،باید یک پتو دورش بپیچن

سرده ، منتظرم...

بیخیال
امروز فقط یکی از اون روزهای پاییزی لعنتیه!