سلام اونی
حالت خوبه اونی؟
دلم برات یک ذره شده اونی
میدونم که این روزا سخت مشغول درسی ولی زیاد به خودت سخت نگیر باشه اونی؟!
هنوز نتونستم بهت بگم که موهام رو پسرونه زدم ولی نگران نباش اونی بهم میاد، لازم نیست دعوام کنی.
اونی ما بالاخره ۱۸ سالمون شد و درست همونطور که همیشه تو رویاهامون تصور میکردیم یه روز خاص بود یعنی مگه از اولشم قرار نبود خاص باشه؟!و ما خاصش کردیم،برای هم :')
همیشه قرار بود دوتایی جشن بگیریم با یک کیک کوچولو و کی میدونست اون کیک کوچولو قراره دست پخت من باشه؟!!
یادته چقدر تعجب کردم وقتی کیک به دست از در اومدی تو چون فکر میکردم فراموشش کردی ولی تو داشتی براش سوپرایز میچیدی.
یادته وقتی یهو منو دیدی که باهمون کیک کوچولو سینگل چوکاها میدا*تولدت مبارک* خوانان وارد شدم اشک تو چشم هات حلقه زد چون دروغکی بهت گفته بودم رفتم تهران، تا غافلگیرت کنم...و تو گفتی اولین باریه که از خوشحالی گریه ات گرفته و من فکر کردم چه حس خوبی داره که اشک شوق یه نفرو دربیاری مخصوصا اگه اون آدم تو باشی:')
اون روزهای تابستونی یادته؟!هر روزش یک جشن بود ساعت ها دیوونه وار می رقصیدیم یا میزدیم زیر آواز حتی با اینکه صدامون گوش نواز نبود ولی بازم اون قشنگ ترین هارمونی دنیا بود صدای من+تو
یادته از دیوونه بازی هامون فیلم میگرفتیم تا بعدا دوباره نگاش کنیم و موقع نگاه کردنش انقدر میخندیدیم که اشک چشم مون درمیومد و دست مون رو میگذاشتیم رو شکم هامون و صدای قهقه هامون تو کل اتاق میپچید، چون حتی چرت گفتن هم با تو میچسبه.
شب های تابستون رو چی؟شب هامونم به یاد میاری؟؟
ما اون شب ها حواس مون نبود که به آسمون نگاه کنیم ولی میدونم تک تک شون شب های پر ستاره ای بودن.
ما شب ها تا دیروقت فیلم میدیدیم و هر فیلم دوساعته رو ۴ساعته میدیدیم چون هی میزدیم عقب تا دوباره ببینیم خونه ما نوبت فیلم های هیجانی بود و خونه شما فیلم های عاشقانه!
اونی یادته یک بالش هاگ داری که نمیگذاری هیچکس بهش دست بزنه ولی گذاشتی من بغلش کنم:')
خرسی رو چی یادته؟هنوزم اسم نداره نه؟همیشه با اون رُل بازی میکنیم.
عجیبه که بچگی هامون عروسک هامون رو بهم نمیدادیم!
اونی یادته گاهی انقدر تند حرف میزنم که تعجب میکنی و میگی یواش تر، نفس بکش!
اونی یادته وقتی میایم خونه ی هم مامان هامون هی میگن از مهمونت پذیرایی کن ولی ما میگیم این چیزا معنی نداره، آخه ما که مهمون هم نیستیم!
تلفن هامون چی و غر زدن هامون هم به یاد داری؟ما همیشه پشت مامان هامون غر میزدیم یا از دنیا ولی همیشه هم خوش میگذشت چون فقط شنیدن صدای هم برامون کافی بود تا هر چیز ناراحت کننده ای رو به یک جوک تبدیل کنیم و باهاش و باهام بخندیم :')
اونی یادته سوژه ی خنده مون؟یادته با اینکه همیشه آرومم ولی چون تو رو اذیت میکرد حتی با اینکه ازش کوچیکتریم یکی خوابوندمش و تو چقدر کیف کردی و هنوزم میکنی،یادته چقدر سرش خندیدیم و چون یک کشیده ی آبدار بود جیگرمون حال اومد یادته قول داده بودم یک روز میزنمش و سر قولم وایستادم.
اونی یادته از تلفنی حرف زدن بدت میومد وهنوزم میاد ولی با من حتی شده دو ساعتم حرف میزدی،به جاش یادته هر وقت منو میدیدی یک بغل گرم ونرم و چاق و چله بهم هدیه میدادی.
و میدونم که یادته چون من یادمه و ما یه مغزیم...همیشه میگن قلب شون یا روح شون یکیه یا یک روح در دو بدنن...ولی من میگم ما مغزهامون هم یکیه، دوتا مغز که بهم وصلن:")
اونی دلم برات تنگ شده...
برای موهای پرپشت سیاهت که تا میبینم شون میزنم به تخته
برای شونه هات تنگ شده تا سرمو بزارم روشون و سیل اشک هام راه بیفته ولی میدونم که هیچوقت همچین اتفاقی نمیفته چون تا تو هستی فقط لبخند هست همش لبخند هست و حتی با اینکه از دلتنگیت میخواستم گریه کنم و شروع کردم به نوشتن این متن ولی بازم به آخر هر جمله که می رسیدم لبخند میزدم:')))
این روزا انقدر فشار روم بود و انقدر ذهنم آشفته بود که متوجه نشدم این خلاء ی که در درونم حس میکنم،یک بخشی از این فشاری که رومه به خاطر دور بودن از توعه،بخشی از این ناامیدی به خاطر دور ودراز بنظر اومدن تابستونه به خاطر تموم شدن شب های پرستاره ی تابستونی مونه ولی بیا یادمون باشه که یک تابستون دیگه و هزار تابستون دیگه در انتظارمونه هزار تا روز و شب پرستاره ی دیگه هست که نباید فراموش شون کنیم،بیا بیشتر برقصیم، بیشتر کاراگوئه بگذاریم، بیشتر فیلم بگیریم و بیشتر ستاره هارو تماشا کنیم...بیشتر دیوونه باشیم:')
بیا بیشتر همو بغل کنیم حتی بیشتر چرت بگیم!
بیا اولین ها برای هم باشیم،من هنوز باید اولین شاخه ی گل رُزت رو بهت هدیه بدم هنوز باید باهم شهربازی بریم و دست تو دست و شونه به شونه هم بدوییم چون ما قول دادیم به جای داستان های عاشقانه دوستی مون رو ابدی کنیم، چون میخوایم اینا از یادمون نره،چون میخوام اونموقع بازم ازت بپرسم یادت میاد؟و تو میگی آره چون ما یک مغزیم. بعد هر دو قهقه میزنیم.
اونی...میخوام هزار بار، هزاران هزار بار اینطوری صدات کنم حتی با اینکه دوماه از من کوچیکتری ولی بازم تو تنها اونی منی ،تنها کسی که اونی صداش میکنم حتی با وجود اون دو ماهی که به واسطش من رو میندازی جلو و توی همه مغازه ها وکافه هاو هرجایی که میریم من باید حرف بزنم چون فقط دو ماه بزرگترم ولی اونی...تو همیشه اونی من میمونی:')
حتی با اینکه این روزا بزرگ شدی ولی تو همیشه همون اونی منی.
.
.
.
و ما قول دادیم که به خاطر تابستون ادامه میدیم!
-نامه ای به اونی
با تشکر از ژنرال-^-