دیروز مشغول مطالعه درباره ی آیین بودا بودم و به این گفته و اعتقاد بودا برخوردم که:《انسان در درد و رنج است و این رنج از آن است که انسان آرزو دارد و راه رهایی از رنج ترک آرزوست.》
و از آنجا که آدمی به آرزوهایش زنده است راه رهایی از رنج ممکن نیست رنج را باید کشید و هرگاه که رنجی را التیام بخشیم باید دانست که رنجی دیگر در انتظارمان به کمین نشسته است رنجی چه بسا عمیق تر
و آدمی این گونه است که هرگاه رنجی را پشت سر میگذارد احساس قدرت میکند،گمان میبرد که دیگر رنجی نیست که توان از پا درآوردنش را دارا باشد اما گمانش اشتباه است...تفاوتی ندارد چقدر عمرتان را پای یک رنج سپری کرده باشید،انسان هنوز هم شکننده است...و رنج ها دوباره و دوباره به سراغ شما خواهند آمد.
من بودا نیستم اما حتی در شادترین لحظات زندگی ام ،در اندک لحظات خوشی ام در این زندگی کوتاه که با بطالت به درازا کشانیدمش،می دانستم که در آینده رنج خواهم کشید و این پایان کار نیست اما من نیز گمان های اشتباه برده ام...
من بودا نیستم اما در این عمر گران آموخته ام که راه رهایی از رنج نه ترک آرزو بلکه کنار آمدن با آن است و هرگاه رنجی تازه به سراغم می آید هنر کنار آمدنِ با آن را می آموزم چرا که می دانم من ساخته ای از رنج هایم هستم و ما همه انسان هایی هستیم با رویاهایی در قلبمان و همگی ساخته از رنج!

 

موسیقی از طرف دوست خوبم:")که برام فرستادش

پ.ن:دیروز نبود چند روز پیش بود ولی وقتی نوشتمش دیروزش به حساب میومد