The wolf inside me


Fantasy In F Minor

 Joel Rice

music image
Made By Farhan

 

-سلام،حالت خوبه؟
-سلام،ممنون مرسی خوبم خودتون چطورین؟
 

مکالمه ای که هر روز به سرعت توی ازدحامی از جمعیت رخ میده...مکالمه ای که لازم نیست برای جوابش فکر کنی چون جواب رو از قبل حفظی و کلمات توی ثانیه ای جاری میشن اما واقعا این همه ی اون چیزیه که میخوایم بگیم؟...همه ی ما میدونیم که همیشه نمیشه خوب بود و منم نمیخوام بگم به مردمی که میپرسن خوبی شرح حال بدیم چون همه مون میدونیم که چرا ترجیح میدیم فقط بگیم خوبیم...من میخوام بگم که چرا این سوال رو میپرسین؟واقعا چرا میپرسین وقتی که حال طرف اصلا براتون مهم نیست...چرا میپرسین وقتی که آرزوتون اینه که حال طرف بد باشه...

 

-سلام حالت خوبه؟
-میدونی چیه من خوبم اما تو حال مو بد میکنی!
 

این دورویی و ریاکاری آدمایی که هر روز مجبورم باهاشون این مکالمه ی دروغین رو داشته باشم حال مو بد میکنه...این نقشی که بازی میکنم حالمو بد میکنه...من از این حسودی های مسخره کلافه ام...آدما خسته ام میکنن...من خسته ام

-سلام حالت خوبه؟
-مرسی(منی که داره با طرف حرف میزنه)
-مگه برات مهمه منو به حال خودم بزار(و منی که داره درونم فریاد میکشه)
یاد گرگ بیابان می افتم...فکر کنم همه اون گرگ رو درون شون دارن...من اون گرگ رو درونم دارم...و گرگ من میگه عجله کن بدرش چنگال های تیزتو نشونش بده

[دارم لبخند میزنم]
-خودتون خوبین؟
[دارم این مکالمه ی مضحک رو ادامه میدم]
-...
-...
-...
آروم باش گرگ جان من باید روابط اجتماعی مو حفظ کنم
گرگ درونم:به چه مناسبت؟
:چون من باید مودب باشم تا خوب بنظر برسم تا دوست داشتنی باشم...
گ.د(درحالی که میدوعه وسط حرفم):ولی اونا همین الانش هم دوست ندارن...
(وسط حرفش):ولی اگه قضاوتم کنن چی؟
گ.د:تا همین الانشم قضاوتت کردن پس انقدر دلایل احمقانه نیار...
:خب اگه یه روزی کارم گیرشون باشه چی؟؟
گ.د:به درک اصلا چرا باید از همچین آدمایی یه روزی کمک بخوای؟
:کدوم آدما؟
گ.د:هی بیخیال خودت رو به اون راه نزن،همین آدمایی که پشت سرت حرف میزنن و جلو روت وانمود میکنن طرف تو هستن که برات خوشحالن،همین هایی که مدام دارن بهت حسودی میکنن حتی به نداشته هات...
:میدونم...اما...
گ.د:اما تو هم مثل اونایی...دورو...سکوت میکنی و به روشون لبخند میزنی درست مثل همین کاری که الان داری میکنی...داری با من میجنگی ولی این همش توی ذهنته و تو درواقع داری رولت رو بازی میکنی با همون لبخند ساختگی...منزجر کننده اس!
-...
-آه،ببخشید چی گفتید؟یه لحظه حواسم پرت شد
-میگم که...
-بله بله

گ.درون:چیه؟نمی خوای قبول کنی که تو هم مثل اونایی و روابط اجتماعی تو به نفع منافع شخصیت حفظ میکنی تا به وقتش تو هم از اونا استفاده کنی!
:بس کن!اینطور نیست...
گ.د:پس چطوریه؟!
:من فقط میخوام دوستم داشته باشن...
گ.د:اوه البته،دوستت خواهند داشت فقط وقتی که ازشون پایین تر باشی، فقط وقتی موفق تر باشن، فقط وقتی حس کنن از تو بهترن،اون موقع با ترحم نفرت انگیزی شروع به دوست داشتنت خواهند کرد!
: ...
گ.د:آفرین!همینه واقیت رو قبولش کن واقعیت تلخ رو قبولش کن،حماقت رو رها کن،همینه!
[چشمام تر میشن]
از اینکه هر روز صبح بلند شم و مامانم برام تعریف کنه که کی چی پشت سرم گفته متنفرم...کاش گوشام رو بگیرم کاش نفهمم...آخه چرا کسایی که دوست شون دارم و فکر میکردم دوستم دارن باید پشت سرم همچین حرفایی بزنن...من این رو بیشتر دوس دارم اینکه ندونم واقعا چه جور آدمین و بهشون یک لبخند گرم تحویل بدم....من این حماقت رو بیشتر دوست دارم...چون از اونا بیشتر،از ظاهرسازی های خودم متنفرم...از لبخند های فیک متنفرم...از اینکه منم یکی باشم مثل اونا خیلی بیشتر متنفرم

گ.درون:پس این ظاهر سازی ها رو تمومش کن
: ...کاش جزیره ی خودم رو داشتم...یک جا مثل میس تاویس...کاش میس تاویس خودم رو داشته باشم...فقط برای خودم به دور از این آدم ها وظاهرسازی ها...برای خود خودم
گ.د:تو داری فرار میکنی
:من فرار نمیکنم فقط میخوام آزاد باشم!
گ.د:ای ترسو!
:من ترسو نیستم!
گ.د:چرا هستی!
:گفتم نیستم!
گ.د:گفتم هستی!
:بس کن!
[اشکام سرازیر میشن]
لطفا تمومش کنین، منم مثل شماها یک آدمم منم نفس میکشم،من زنده ام،من وسیله نیستم پس بزارین زندگی مو بکنم...
من انتخاب نکردم که فرزند کی باشم پس نباید به خاطرش سرزنش بشم...اگه میتونستم انتخاب کنم انتخاب های بهتریم داشتم.‌‌..اگه این رویه ی ظاهری کنار بره شما هم انتخاب نمیکردین جای من باشین...نه که از جام پشیمون باشم فقط اینکه شما بهش عادت ندارین ولی من به دردهای خودم عادت کردم...اگه کفشای منو میپوشیدین پشیمون میشدین...پس به قول امینم جای خودتون زندگی کنین کفشای خودتون رو بپوشین...قسم به مقدسات من چیزی برای حسادت ندارم...قسم به مقدسات که با موفقیت من شما شکست نمیخورین...پس چرا ناراحتین؟
قسم به مقدسات که با شکست شما من موفق نمیشم...پس چرا باید خوشحال بشم؟
تمومش کنین من نمیخوام جای شما باشم،شما هم نخواین
تمومش کنین منم یک آدمم

 

-سلام،حالت خوبه؟
- ...

[اشکامو پاک میکنم]
من خسته ام ...من دیگه میخوام تمومش کنم...میخوام به این ظاهر سازی خاتمه بدم...گور باباشون...اصلا من سرد ومغرور و مضخرف،اصلا من روابط اجتماعی حالیم نیس...اصلا تو خوب...از اینکه بهت لبخند بزنم درحالی که میدونم چی تو ذهنته و تو هم لبخند بزنی درحالی که میدونی که من میدونم و بازم به نقش بازی کردن ادامه میدیم خسته ام...از این نقش ها خستم

-با تو ام،میگم خوبی؟
- ...

من خسته ام...

 

 

***

پ.ن:این پست یک تلنگره، برای خودم و برای شما، تا بیشتر خود واقعی مون باشیم.

  • sara du
  • دوشنبه ۲۶ مهر ۰۰

That's okay


 

That's okay

d.O

 

 

숱하게 스쳐간
بخاطر احساساتی که توی وجودم سنگینی میکنه

감정들에 무뎌지는 감각
قلبم کاملا بی حس شده

언제부턴가 익숙해져버린
حالا دیگه عادت کردم که

마음을 숨기는 법들 oh, uh, oh
قلبم رو به خوبی از همه پنهان کنم

난 어디쯤에 와 있나
تا کجا پیش خواهم رفت؟

앞만 보고 달려오기만 했던
من فقط به جلو نگاه کردم و دویدم

돌아보는 것도 왠지 겁이 나
بخاطر چیزهایی که پس زدم

미뤄둔 얘기들
از نگاه کردن به عقب میترسم

시간이 가듯 내 안엔
همینطور که زمان میگذره

행복했었던 때론
من همه ی لحظات و روزهای قشنگ

가슴이 저릴 만큼 눈물겨운 날도
و روزهای اشک آلودی که سینمو به درد آوردن رو میفرستم برن

매일 같이 뜨고 지는 태양과
مثل خورشید و ماه

저 달처럼 자연스레 보내
که هر روز طلوع میکنن و بعد غروب میکنن

때론 울고 (해요)
بعضی وقتا گریه میکنم

때론 웃고 (해요)
بعضی وقتا میخندم

기대하고 (해요)
انتظار میکشم

아파하지 (해요)
و صدمه میبینم

 

다시 설레고 (해요)

دوباره غرق هیجان میشم


무뎌지고 (해요)

و غم من رو فرا میگیره


마음이 가는 대로 있는 그대로
فقط کاری که قلبم میگه انجام میدم

수많은 별이 그랬듯이
دقیقا مثل ستاره های بی شماری

언제나 같은 자리
که همیشه توی آسمون هستن,

제 몫의 빛으로 환하게 비출 테니
تا جایی که میتونم سعی می کنم بدرخشم

숨기지 말고 너를 보여줄래 편히
خودت رو پنهان نکن، خودت رو دقیقا همونطور که هستی

네 모습 그대로
با خیال راحت بهم نشون بده

그래 괜찮아 괜찮아도
همینه! اشکالی نداره اگه خوب باشی :)

오늘 난 처음으로
امروز من برای اولین بار

솔직한 내 마음을 마주해
با احساساتم صادقانه رو به رو میشم

거울 앞에 서는 것도 머뭇대
هنوز برای ایستادن جلوی آینه تردید دارم

이 표정은 또 왜 이리도 어색해
چرا حالت صورتم انقد برآشفته و خجالت زدست ؟

아름다운 건 늘 소중하고
زیبایی ها همیشه ارزشمند هستن

잠시 머물다 아득히 멀어져도
حتی اگه برای مدت کوتاهی ظاهر بشن و به سرعت ناپدید شن

늘 마주 보듯 평범한
چشم های درون قلبم

일상을 채울 마음의 눈
با خاطرات روزمره پر شده، مثل همیشه

“마음을 숨기는 법들 oh, uh, oh—
그 안에 감춰둔 외로움도
تنهایی ای که درون من مخفی شده

잠시 머물 수 있게 해
باعث میشه کمی مکث کنم

그저 바라봐
فقط نگاه کنم

부드러운 바람이 불면
و همراه با نسیم لطیفی که میوزه

마음을 열어 지나갈 하루야
درهای قلبم رو باز کنم و یه روز دیگه رو بگذرونم

때론 울고 (해요)
بعضی وقتا گریه میکنم

때론 웃고 (해요)
بعضی وقتا میخندم

기대하고 (해요)
انتظار میکشم

아파하지 (해요)
و آسیب میبینم

 

다시 설레고 (해요)

دوباره غرق هیجان میشم


무뎌지고 (해요)
و غم من رو فرا میگیره


마음이 가는 대로 있는 그대로
فقط کاری رو انجام بده که قلبت رو خوشحال میکنه

수많은 별이 그랬듯이 언제나 같은 자리

دقیقا مثل همونکاری که ستاره های بی شمار انجام میدن

제 몫의 빛으로 환하게 비출 테니
همیشه در یک نقطه تو هم به روشنی خواهی درخشید

숨기지 말고 너를 보여줄래 편히
خودت رو پنهان نکن ، خودت رو دقیقا همونطور که هستی

네 모습 그대로
با خیال راحت بهم نشون بده

그래 괜찮아 괜찮아도
همینه! اشکالی نداره اگه خوب باشی :)

두 손에 가득 채워질 추억들은
خاطراتی که دست هامون رو پر کرده

소중한 우리 이야기
داستان با ارزش ما هستن

진심이 담긴 마음이
قلبم که با حقیقت پر شده

시간이 지나 다시 기억할 수 있다면
اگه بعد از گذشت زمان منو به یاد بیاری

말할 수 있을까
به نظرت میتونی بهم بگی

너도 행복했다고
که تو هم خوشحال بودی؟

너와 울고 (해요)

من باهات اشک ریختم


같이 웃고 (해요)

و با همدیگه لبخند زدیم


기대하고 (해요)
با هم انتظار کشیدیم

아파했지 (해요)

و آسیب دیدیم

모든 걸 쏟고 (해요)

ما تمام وجودمون رو گذاشتیم


사랑하고 (해요)

و به هم عشق ورزیدیم


마음이 가는 대로 있는 그대로
دقیقا همونطور که قلب هامون طلب میکرد

말하지 못할 고민거리
باوجود همه ی نگرانی های نگفته

깊게 상처 난 자리
و زخم های عمیق روی قلبم

늘 같은 속도로 흘러가는 시간이
زمان همیشه با سرعت ثابت خودش میگذره
و اونا رو میشوره و با خودش میبره

언제나 그랬듯이 씻어내줄 테니
انگار که هردفعه همینطور بوده


흐르듯 살아도
همونطور که زمان درحال حرکته


그냥 괜찮아 괜찮아도
اینکه خوب باشی اشکالی نداره

 

 

***

 

+خودم این آهنگ رو خیلی دوست دارم و از اون جایی که بنظرم بدجوری با پست قبلی مچه دلم نیومد نگذارمش

+در رابطه با ترجمه اش هم یک چندتایی رو چک کردم ولی از اونجایی که بنظرم هیچکدوم شون دقیق نبودن دوتاش رو باهم تلفیق کردم که نتیجه شد اینی که میبینین

 

#تنبل-نباشیم

#پست هایی-که برای-انتشار-جان می کنند

#حتی-اگه-قلب تون-رو از بقیه-پنهان-کردین-از خودمون-پنهون نکنیم

 

  • sara du
  • يكشنبه ۱۸ مهر ۰۰

قلب کوچیک تپنده ی من


قلب کوچیک تپنده ی من این بار رو هم دووم بیار

می دونم که گاهی دووم آوردن سخته اما تو دووم بیار

یک بار دیگه، می دونم که این آخرین بار نیست اما تو دووم بیار

می دونم که گاهی می خوای گریه کنی، اشکالی هم نداره گریه کن چون من کنارتم

می دونم که گاهی می خوای فرار کنی و بری به اعماق جنگل جایی که صدای خنده ها وگریه هات توی سکوت جنگل گم بشه، جایی که جنگل فریاد هاتو ببلعه

می دونم که گاهی میشکنی چون من صداتو میشنوم!اما اشکالی نداره چون من دوباره و دوباره تیکه هاتو بهم می چسبونم

می دونم که گاهی میترسی،که فکر میکنی خیلی کوچیکی،که آدم بزرگا ترسناکن اما اشکالی نداره چون من ازت محافظت میکنم

می دونم که گاهی عصبانی میشی و داد میزنی تا گریه هاتو پنهان کنی اما نگران نباش چون من اندوهت رو می بینم

قلب کوچولوی من می دونم که گاهی فکر میکنی آدم ها لیاقت عشقت رو نداشتن اما اشکالی نداره چون عشق تو دنیا رو به جای زیباتری تبدیل میکنه

می دونم که فکر میکنی دنیا جای بی رحمیه اما تو بیا و زیباترش کن

کوچولوی عزیزم می دونم که گاهی صدمه میبینی اما نگران نباش چون همه ی قلب های کوچولو صدمه میبینن

صدمه میبینی اما اشکالی نداره چیز مهمی نیست

چون من کنارت می مونم

بغلت میکنم،گرمت میکنم

شونه هامو بهت قرض میدم

تو دووم بیار

قلب کوچیک من لطفا تپنده بمون!

 

 

+به همه ی قلب های کوچیک دنیا لطفا تپنده بمونین

+gwaenchanh-a gwaenchanh-a amugeosdo aniya

دیالوگ مورد علاقه ام، مال سریال My Misterهس بنظرم قوی ترین کارکتر زن رو داشت سریالش

 

adult

sondia

🎵ost محبوبم

  • sara du
  • چهارشنبه ۱۴ مهر ۰۰

فقط لبخند است که می ماند و بس


"بهتر نیست بگذارید قلب تان شکسته شود تا اینکه پژمرده شود؟قبل از اینکه قلب آدم شکسته شود،می تواند احساس فوق العاده خوبی داشته باشد که به رنجش می ارزد."

The blue castel

  • sara du
  • سه شنبه ۱۳ مهر ۰۰

Butterfly


maded by farhan

دلم میخواد یک چیزی بنویسم

این روزا همش کلی واژه میاد تو ذهنم وبعدم فرار میکنه

میخوام یک چیزی بنویسم

اما حتی نمیدونم از کجا وچه جوری باید شروع کنم

مینویسم ومینویسم ومینویسم

پاک میکنم وپاک میکنم وپاک میکنم

یک چیزی،یک چیزی،یک چیزی برای نوشتن میخوام

فکر کنم همین الانشم میدونم میخوام راجب چی بنویسم

همین الانشم یک چیزایی برای نوشتن دارم

ولی هربار فقط تردید میکنم و ایندفعه، ایندفعه میخوام مطمئن باشم

میخوام راجب چیزی بنویسم که بنظرم جهان این روزا بیشتر از همیشه بهش نیاز داره

شادی!

چه فایده ای داره که من (یا ما)بشینم یک گوشه غمبرک بزنم

برای جهانی که هر روزخداش یک اتفاق بد میفته و ما ناراحتیم

به هرحال برای من که فایده ای نداشته تازه فقط جهان رو بیمارتر کردم

ترجیح میدم حالا که فرصتش رو دارم 

پروانه ای باشم که بازدن بال هاش بهم درجایی،درزمانی، درگوشه ای از جهان طوفانی به راه بیندازه

وبله ماهمه مون پروانه هایی هستیم که با هربار حرکت بال هامون تاثیری گرچه اندک بر روی این جهان داریم

و من بالاخره انتخاب کردم که یک پروانه ی شاد باشم،یک پروانه ی خوشحال

و من هیچوقت از تصمیمم برنمیگردم نه!

اونم نه وقتی که انقدر طول کشیده

نه  وقتی  که  قول  دادم

ومن به قول هام عمل میکنم

هنوزم روی اون 100% هستم!

 

 

 Happiness is a butterfly

Lana-Del-Rey

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 


 

Happiness is a butterfly

Try to catch it like every night

It escapes from my hands into moonlight

.

.

.

ولی اگه ما خود اون پروانه باشیم چی؟

 

 

  • sara du
  • يكشنبه ۱۱ مهر ۰۰

یادداشت های قدیمی"زیبای خفته"


هر انسانی یک زندگی داره وهر زندگی یک داستان هست که باید روایت بشه، بعضی از این داستان ها ساده تر وبعضی دیگه پیچیده تر هستند اما هر داستان چیزی برای پنهان کردن داره، به ظاهر ممکنه آدما وداستان شون ساده باشن اما در ورای هر سادگی پیچدگی خاصی نهفته هست ومن نهایتا می تونم پیچیدگی های زندگی خودمو درک کنم.

از بیرون داستان زندگی من چیه؟یعنی چطور بنظر میرسه؟!از دید هم تختی ام توی مدرسه؟از نگاه همسایه مون چطور؟یا بقیه چی؟شاید یک دختر درس خوان که تا حدودی یک بچه مثبته ولی گاهی آبزیرکاه میشه، یکم خشک، یکم آروم وتاحدودی مرموز وبه مقدار زیادی بی تفاوت...اما در گامی نزدیک تر شاید دخترکی ساده که تنها غمش مشکلات سطحی زندگیه، دخترکی که احتمالا نه فقر کشیده ونه دردو حتی احتمالا تاحالا تصمیم مهمی هم توی زندگیش نگرفته کسی که مجبور به انتخاب نشده...یک همچین فکرهایی میکنند احتمالا...!

اما کی میدونه که همین دختر احمق وخودخواه که به اصطلاح فقر نکشیده چه چیزهایی که تحمل کرده به جاش بی توجهی کشیده، بی محبتی کشیده،تنهایی کشیده، طرد شده، زیر پا له شده تا شده اینی که الان هست.

یک خودخواه احمق...درسته!من یک خودخواه احمقم چون از درد و رنج هام یک کوه ساختم واز اون کوه بالا رفتم قله اش رو فتح کردم وبه خودم مغرور شدم خودخواه شدم ،فکر کردم چون فقط من این دردهارو کشیدم با بقیه فرق دارم فکر کردم من قوی تر از دیگرانم فکر کردم فقط من این طوریم فقط من تنهام بعد توی قلمروی تنهایی ام حکمرانی کردم متکبرانه از بالا به مردم نگاه کردم اون ها رو ضعیف خطاب کردم به خاطر اشک هاشون سرزنش شون کردم چون اون ها دردهایی که من کشیدم رو نکشیدن...

من چقدر احمق بودم طوری توی دام خودخواهی گیر افتاده بودم که ندیدم، ندیدم دیگران هم برای خودشون رنج ها وزخم هایی دارند، ندیدم که اون هاهم مثل من تنها وناراحت هستند که دور خودشون حصار کشیدن نفهمیدم که اون ها هم تنهایی روی زانوهاشون اشک ریختن طوری کورشده بودم که ندیدم اون ها هم مثل من به صورت هاشون نقاب زدن من فریب نقاب شادی اونا رو خوردم فریب نقاب از خودراضی، پرخاشگر وحسود وبامزه رو خوردم متوجه نشدم که اوناهم به اندازه من خوب نقش بازی میکنن که اوناهم بازیگرهای ماهری اند درست به اندازه من!

ودر پس پرده ی تقلاهاشون برای روندن دیگران از خودشون منتظر دستی هستن که به سمت شون دراز بشه، اوناهم دلشون می خواد هربار که سرشون رو برمی گردونند یکی رو پشت سرشون ببینن که هواشون رو داره ، یکی که موقع گریه کردن شونه هاش رو بهشون قرض بده.

من خودم رو توی دردها وتنهایی هام غرق کرده بودم همش منتظر این بودم که یکی از راه برسه ودستش رو به سمتم دراز کنه تا نجاتم بده اما دراشتباه بودم مردم هم مثل من منتظر همون نجات دهنده بودند درحالی که این نجات دهنده درون خود ما خفته است!

 

 

 

پ.ن:این رو از لابه لای یاداشت های قدیمی ام پیدا کردم فکر کنم مال وقتیه که 16سالم بود خیلی وقته که همینجوری تو پیش نویس هام مونده بود تقریبا دوماه ...ولی ویرایش می خواست ومنم تنبلیم میشد ولی خب اصلش اینه که مردد بودم وداشتم با خودم  کلنجار می رفتم که تا چه حد منتشر کردن احساسات شخصی مون کار درستیه؟؟آره بنظرم یک یادداشت شخصی میومد ولی امروز دلو زدم به دریا تنبلی رو کنار گذاشتم وبالاخره آماده ی انتشاره

با اینکه این رو دوسال پیش نوشتم اما حتی بعد نوشتنش هم کلی طول کشید تا خودم بتونم دست خودم رو بگیرم یا بهتر بگم بیدارشم!

اما حالا که به گذشته نگاه میکنم متوجه میشم دیگه احساس تنهایی نمیکنم و روی زمینی وایستادم که بهش تعلق دارم.

 

  • sara du
  • پنجشنبه ۱ مهر ۰۰

تا زمانی که ستاره ها توی آسمون میدرخشن...


تا زمانی که ستاره ها توی آسمون می درخشن...میدونم که شما هم می درخشین!

 

دریافت

  • sara du
  • سه شنبه ۳۰ شهریور ۰۰

ولی ما همه شونیم!


مردم بهم میگن من آدم صبوری هستم ولی گاهی وقتا خیلی زود از کوره در میرم!
مردم بهم میگن من منطقی ام ولی من به همون اندازه به احساساتم گوش میکنم!
مردم بهم میگن من احساساتیم وهنوز بچه ام ولی نباید انتظار داشته باشن منطق من باهاشون یکی باشه!
مردم بهم میگن تو دیگه بزرگ شدی ولی من بزرگترا رو درک نمیکنم چون من هنوز بچه ام!
مردم میگن چه بی احساسه ولی من هم ذوق زده میشم!
مردم بهم میگن من ساکتم ولی من پر سر وصدا هم هستم!
مردم بهم میگن چقدر پررو عه ولی من خیلی ساکتم! 
مردم بهم میگن چه خجالتیه ولی من خوش صحبتم!
مردم بهم میگن چه ساده اس...
مردم  میگن چه مرموزه...
اونا میگن چه مهربونه...
چه سنگدله...
اونا خیلی چیزا میگن و من خیلی وقتا گیج میشم واز خودم میپرسم که من واقعا کدومشم؟اونی که ساده اس یا اونی که منطقی؟یا...وکلی سوال دیگه که میاد تو ذهنم ولی همه شون یک جواب دارن:
مردم خیلی چیزا میگن ولی تو...تو همه شونی!
 

  • sara du
  • دوشنبه ۲۹ شهریور ۰۰

هدیه روز تولدم


 

24 آوریل 1991
بقایای ابرنواختر حلقه ماکیان
این تصویر بخش کوچکی از بقایای ابرنواختر حلقه Cygnus را ثبت می کند. حلقه Cygnus لبه یک موج انفجاری شبیه حباب و منبسط کننده از یک انفجار عظیم ستاره ای است که حدود 15000 سال پیش رخ داده است.

 

این رو هدیه ی ۱۸ سالگیم در نظر میگیرم،ممنون هابل :')

پ.ن:اولین چالشیه که توش شرکت میکنم و توی وبم میگذارم

منبع چالش:harena.blog.ir 🤍 ممنون بابت چالش قشنگ تون

  • sara du
  • دوشنبه ۲۹ شهریور ۰۰

در پشتی!


خواب گرانی بر مژگانم سنگینی میکند گویی قصد رفتن ندارد...اندک تقلایی برای بیدار شدن میکنم چندین بار پلک میزنم...اما از بهر چه باید بیدار شوم؟! ...و دوباره به خواب شیرینی که مرا درپناه خود جا داده است باز میگردم وآغوشش را پذیرا میشوم،اما ناگهان...

  • sara du
  • دوشنبه ۱۸ مرداد ۰۰
من عاشق سیاهی شب و ستاره های چشمک زن و غروب ارغوانی خورشید و صدای آواز گنجشک ها موقع طلوع خورشیدم
من عاشق اینم که موهامو به دست باد بسپرم و دوچرخه سواری کنم
من عاشق اینم که نفس بکشم و ریه هامو از هوای تازه پر کنم
من عاشق لمس درخت ها و جست وخیز کودکانه ام
من عاشق قدم زدن های شوخ وسرخوش توی خیابون هام
من عاشق بوی کهنگی وتازگی ورق های کتاب هامم
چون من یک دختر با عشقم!


괜찮아 괜찮아 아무것도 아니야
~`~`~`~`~`~`~`~`~`~`~
¡Fairies roam freely here

بنفشه ها /چه دل فریب اند/بر راه کوهستان
نویسندگان